مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

اشکهایت را پنهان کن ..... زندگی تف سربالاست !

 

آنقدرها هم که فکر می کردم دور نبود

 انگار سالهاست رسیده ام ولی هنوز خستگی راه بر کتفم پوزخند میزند 

تاریک است ولی به تاریکی شب های آرزوهایم نیست

سرد است ولی هنوز دستهایم گرمی دستانش را نمیخواهند

و دلم….

شاید میان راه گمش کردم

اینجا دیوارهایش آینه ندارد  و مردمش هیچگاه طعم تلخ خون را به شکلات های بادامی ترجیح نمی دهند

چگونه دوام خواهم آورد در میان این جماعت

اشکهایم را پنهان میکنم مبادا تف سر بالا باشد

صدای پارس سگ ها یک دم هم امان نمیدهد به گوش هایم تا صدای قدمهایش را لمس کنم

حتما او هم اینجاست

چگونه دلش برای لی لی بازی تنگ نمیشود وقتی ریل های راه آهن را می نگرد

هیچ نمی فهمم که چنین مردابی چگونه این چنین دورنمای بهشتی داشت!

اینجا رسم است به مسافر محل سگ های ولگرد را هم نمی گذارند

تظاهر کنی خودی هستی باید کرایه نفسهایشان را هم حساب کنی

و آسمانش برای غبطه خوردن به روزهای پاییزی ات حتی یک مشت هم ستاره ندارد

نگاه که میکنی پر است از آدمک های دهان گشاد که کلاه به سر دارند و سرود می خوانند

بو که میکنی فقط تعفن است که معده ات را می خاراند

لمس که میکنی شور است تمام لحظه هاشان

و باز ترجیح میدهی که نگاه کنی تا شوری فراموشت شود

و خیسی چشمانت را به حساب سوز پاییز بگذاری

و زمزمه های دوردست را نشنوی مبادا هوایی شوی

و هنوز نیامده ترکش کنی

تردید را انگار یاد مردم اینجا ندادند

حرف حرف خودشان است و مسخت میکنند که مالشان شوی

کسی اینجا داریوش را نمیشناسد

 چگونه این چنین کورند

هر روز عده ای جشن دارند

و باورشان میشود صورتک های پری وارشان

زحمت آبکش کردن پلو را هم به خود نمیدهند چه برسد به اس ام اس بازی

دلم مطلقا هوای آن روزها را نکرده و حتی اندازه ی ماش هم اینجا را نمی خواهد

متعلق به کدام خاکم که همه جا غریبم

به من میگوید مال او هستم و میپرستدم ولی

حتی یک بار هم برایم نوشمک نخرید

به کدامین خدا روی بیاورم که اینجا پر از خداست

چند روز پیش خواستم دنیای نقاشی ام را نشانش دهم شاید برویم و زنده اش کنیم

گفت پول ندارم

همه ی سرما یه ام را میان راه باخته بودم

نشسته ام چشم به راه شاید از آسمان برایش ببارد

هنوز هم مطمئن نیستم که شانه هایش را کنار شانه هایم تحمل توانم کرد

یا سکوت را به همه ی مردم اینجا ترجیح می دهم

فقط میدانم نرخ نان اینجا هنوز گران نشده

وای به حال آن روز که با موتورش مسافر کشی کند

چشمهای آدمکهای اینجا مثل کره ای ها کشیده است

ولی پوستشان صاف نیست

دوشیزگان اینجا از زنان تمیز ندارند

و همه لهجه ی مغربی دارند

....

....

....

تا فردا برایم گریزی نیست

ته دیگ میخورم تا فراموش کنم تلخی باده ی هلو را !

 

استارت....کانکشن