مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

قسمت میدم ..... گریه نکن !!!

 

آروم نگاش می کنم ، چقدر نجیب و آروم به نظر میرسه . با 2 تا چشم سیاهش خیره شده بهم ، سعی میکنم دنبال غم بگردم تو چشماش ولی هیچی به جز آرامش نمیبینم . چه چشمای قشنگی ! هر چی بیشتر نگاش میکنم بیشتر دیوونش میشم . یه لبخند کمرنگ رو لباشه ! از لباش خندم میگیره می خندم ! اونم میخنده اما نجیب . ابروهای کشیده مشکیش تو صورت سبزش زیاد نما ندارن ولی دقیق که بشی میبینی صورتشو قشنگتر کردن . چه مهربون نگام میکنه ! دستمو دراز می کنم طرفش اونم دستشو میاره جلو . هم دسته من میخوره به شیشه هم مال اون ! دستمو میکشم عقب اونم انگار ناراحت میشه و دستاشو جم و جور میکنه ! به دستاش نگاه نمیکنم شاید خجالت بکشه ! این دفعه من خیره میشم به چشماش . میخواد نگاه خیسشو برگردونه ولی نمیتونه ... الانه که بغضش بترکه ، شاید اونم مثل من دلش میخواست یکی دستشو بگیره . نمیتونم اشکاشو ببینم ، آخه اگه گریه کنه من چطوری آرومش کنم ؟ بغضش حالم و بد میکنه ... یه دست تکون میدم اونم آروم دستاشو تکون میده ... از جلو آینه میام کنار ...پهن میشم رو تخت و به هوای اشکاش گریه می کنم ... لابه لای هق هقم یه صدایی میاد  میرم طرفش ، هنوز همونقدر نجیبه ... چشماش مثله مال خودم خیس خیسه ! تا میام دهنمو باز کنم اون پیش دستی میکنه ... آروم میگه : توی دنیا تورو دارم برای من همین بسه ... گریه نکن ! گریـه نکن ! گریـه نکن !....

 

 

پانوشت : اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است !