صدای کولر اعصابمو حسابی ریخته به هم . یه بند تو گوشمه . از گرما خیسه عرقم . پامیشم میرم سراغ یخچال , یه بطری آب معدنی برمیدارم . هنوز در یخچال و نبسته همشو یه جا سرازیر میکنم تو یقه لباسم. چند قطره میریزه کف آشپزخونه .
مامان : چی ریخت رو زمین ؟؟
من : هیچی آب بود (:|
مامان : میدونی ساعت چنده ؟ نمی خوای بخوابی ؟ پاشو برو بخواب صبح نمازت دوباره قضا میشه ها !
من : باشه , تو فعلا بخواب .
میام پای مونیتور . لباسم خیسه تنمو قلقلک میده , درش میارم پرتش میکنم یه طرفی ! دنبال فایل سیاوش میگردم , هدست و میذارم تو گوشم :
اون روزا ما دلی داشتیم واسه بردن جونی داشتیم واسه مردن کسی بودیم کاری داشتیم پاییز و بهاری داشتیم تو سرا ما سری داشتیم دلی و دلبری داشتیم ....کسی آمد که حرف عشق و با ما زد دل ترسوی ما هم دل به دریا زد ...
نمیتونم جلو اشکامو بگیرم . گردنم از اشکای شورم خیس میشه . پا میشم میرم دمه پنجره . یه نسیمکی میزنه ,موهامو از جلو چشام میزنم کنار , گردنم که خیسه اشکه خنک میشه . تو آسمون ستاره نیس ! دنبال ماه میگردم . به جای ماه چنتا ساختمونه بلند میبینم , با لامپای خاموش ... طبقه ی آخر یه پنجره روشنه . حتما اونم مث من " دیگه بیداری شب عادتشه " از کنار پنجره میام کنار . چراغ و خاموش میکنم . باز میام پشت مانیتور دست به سینه میشینم زل میزنم بهش ! چقدر چشام میسوزه .
مامان : تو هنوز بیداری ؟
من: چرا داد میزنی . سیس همه خوابن .
مامان: آدم با مادرش اینطوری حرف میزنه مامان؟ آره؟؟
من: مگه چی گفتم ؟ جون من نصف شبی بس کن.
مامان : تو مگه نصف شب سرت میشه؟
من : شب بخیر
.......