مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

مهربونی کن نرو

پاییز ای تبسم افسرده ...برچهره طبیعت افسون کار!

پاییز را امروز حس کردم همین امروز که اولین سردرد سینوسی پاییزیم را از باد هدیه گرفتم. هوا از آن هواهای ناب بود و حال من از آن حالهای خراب. و دوستی نزدیک و دوستی خیلی نزدیک ..شاید نزدیک تر از عقلم به من. از لحظه های خوب می خوام بنویسم ولی لحظه هایی یادم هست که اصلا خوب نیست..فریادها و زنگ ها ..التماس هاو بی اعتنایی ها و چشم های مات دختر آرامی که بی اعتنا لحظه ها را میشمرد.. سردرد و باد و دست دختر دیگری که گرم بود و کمی مهربان .. وصدای مهربان و یکهونامهربان...حالم امروز خراب بود از آن مدلی که چندسالیست نبوده است..و آرزو کردم کاش خانه آرزو اینها خانه ما بود و من برای یک جفت چشم نگران و دستهایی مهربان مجبور نبودم آواره ی خیابان ها شوم و با وقت قبلی و به قول خودش هزار بازی روانی کنارم داشته باشمش ...

خب دیگر باد بود و هوای خوب .حالم اگر بهتر بود همه چیز بهتر بود..

ولی بالاخره امروز جشن داشت دیگر !

پاییز من آمد..بادها و رگبارهایی برای خودم

دوست دارم پاییز را ...

یک جشن خفه ی کوچک همین کنارها برای خودم گرفته ام ..وشرح ماوقع بماند برای دلم !

راستی مینویسم که همه بدانند...همه که نه ! تو بدانی بس است ..مستند نویسی و هنرمندانه نویسی با هم اقلکن سیزده فرق عمده دارند که در خیابان یکطرفه ی والتر بنیامین خواندمش .. گمان میکنم توهم بدانی که اینها فقط مستنداتیست معصومانه برای اکسیژن بیشتر .. به تو میگویم که دیگرخیال نکنی هرمستندنویسی نویسنده است یا هنرمند ..هه !

غم بار عشقتو رو دوش میکشم , پا پس نمیکشم

بااین خیال پـــوچ که چشــمهای تو دیوونه ی منـــه

تو ناااااااااااززززز میکنیییییی من ناززززززز میکشم...