ماراتون زندگی هر روز برایم پوچ تر میشود
از دویدن گذشته , حتی راه هم نمیروم
و این آدمها که تند و تند از کنارم عبور میکنند, شاید هرکدامشان برنده باشند, من ولی نه!
نمیدانم این همه معنی ,این همه دلیل, این همه امید, این همه باید , از کجا می آورند که می دوند...
حالا که نمی دوم
هر روز در رویاهایم هستم
و آن قدر وسیع هستند که تویشان گم شوم و دیگر هیچوقت پیدا نشوم
همین را ادامه میدهم..
گم شدن را...